پناه دانش. حامی علم. هوادار دانش. ملجاء علم: چو آمد بدروازۀ مصر شاه باستاد یعقوب دانش پناه. شمسی (یوسف و زلیخا). ، در حمایت علم واقع شده. در پناه دانش درآمده
پناه دانش. حامی علم. هوادار دانش. ملجاء علم: چو آمد بدروازۀ مصر شاه باستاد یعقوب دانش پناه. شمسی (یوسف و زلیخا). ، در حمایت علم واقع شده. در پناه دانش درآمده
پژوهندۀ دانش. که دانش پژوهد. که علم طلب کند. طالب عالم. جویای علم. خواهان دانش. دانشمند. طالب علم و خرد. (شرفنامۀ منیری). علم جوینده. علم و فضل جوینده و طالب علم باشد. (برهان). توسعاً دانشمند و عالم. دانشمند. (فرهنگ اسدی) : ای امیر شاهزاده خسرو دانش پژوه. دقیقی. چنین داد پاسخ که دانش پژوه همی سر برافرازد از هر گروه. فردوسی. ز دانش پژوهان تو داناتری هم از تاجداران تواناتری. فردوسی. چنین گفت موبد بپیش گروه به مزدک که ای مرد دانش پژوه. فردوسی. از ایران یکی مرد بیگانه ام نه دانش پژوهم نه فرزانه ام. فردوسی. سکندر بیامد دلی همچو کوه که اندیشد از مرگ دانش پژوه. فردوسی. ز خوبی چو کردار دانش پژوه ز خوشی چو گفتار شیرین زبان. فرخی. چنین گفت ملاح دانش پژوه کزینسان بدریا دگر هست کوه. اسدی. شنیدم ز دانش پژوهان درست که تیر و کمان او نهاد از نخست. اسدی. چو پیش آمد آن بدنهان با گروه بر افراخت سر شاه دانش پژوه. اسدی. چو دیدش که دستور دانش پژوه دهد درس دانش بچندین گروه. نظامی. شه مملکت گیر دانش پژوه منوچهرفرو فریدون شکوه. نظامی (از آنندراج)
پژوهندۀ دانش. که دانش پژوهد. که علم طلب کند. طالب عالم. جویای علم. خواهان دانش. دانشمند. طالب علم و خرد. (شرفنامۀ منیری). علم جوینده. علم و فضل جوینده و طالب علم باشد. (برهان). توسعاً دانشمند و عالم. دانشمند. (فرهنگ اسدی) : ای امیر شاهزاده خسرو دانش پژوه. دقیقی. چنین داد پاسخ که دانش پژوه همی سر برافرازد از هر گروه. فردوسی. ز دانش پژوهان تو داناتری هم از تاجداران تواناتری. فردوسی. چنین گفت موبد بپیش گروه به مزدک که ای مرد دانش پژوه. فردوسی. از ایران یکی مرد بیگانه ام نه دانش پژوهم نه فرزانه ام. فردوسی. سکندر بیامد دلی همچو کوه که اندیشد از مرگ دانش پژوه. فردوسی. ز خوبی چو کردار دانش پژوه ز خوشی چو گفتار شیرین زبان. فرخی. چنین گفت ملاح دانش پژوه کزینسان بدریا دگر هست کوه. اسدی. شنیدم ز دانش پژوهان درست که تیر و کمان او نهاد از نخست. اسدی. چو پیش آمد آن بدنهان با گروه بر افراخت سر شاه دانش پژوه. اسدی. چو دیدش که دستور دانش پژوه دهد درس دانش بچندین گروه. نظامی. شه مملکت گیر دانش پژوه منوچهرفرو فریدون شکوه. نظامی (از آنندراج)
حامی دین. حمایت کننده دین: که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه. شمسی (یوسف و زلیخا). بفرمود پس یوسف دین پناه بجا آوریدند فرمان شاه. شمسی (یوسف و زلیخا). شه دادگر داور دین پناه چو دانست کاورد زنگی سپاه. نظامی. بشرحی که کردند از آن دین پناه گراینده تر شدبدو مهر شاه. نظامی. کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید. حافظ. ملاحظه و اردات اعمال این پادشاه دین پناه ستوده خصال واضح و لایح همی گردد. (حبیب السیر ص 322 جزو 4 از ج 3). از مقاتلۀ خسرو دین پناه اجتناب داشت. (حبیب السیر ص 352 ج 3) ، که در پناه دین قرار دارد. که دین او را حمایت کند
حامی دین. حمایت کننده دین: که فرموده بد یوسف دین پناه که کس را سوی شهر ندهند راه. شمسی (یوسف و زلیخا). بفرمود پس یوسف دین پناه بجا آوریدند فرمان شاه. شمسی (یوسف و زلیخا). شه دادگر داور دین پناه چو دانست کاورد زنگی سپاه. نظامی. بشرحی که کردند از آن دین پناه گراینده تر شدبدو مهر شاه. نظامی. کجاست صوفی دجال فعل ملحد شکل بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید. حافظ. ملاحظه و اردات اعمال این پادشاه دین پناه ستوده خصال واضح و لایح همی گردد. (حبیب السیر ص 322 جزو 4 از ج 3). از مقاتلۀ خسرو دین پناه اجتناب داشت. (حبیب السیر ص 352 ج 3) ، که در پناه دین قرار دارد. که دین او را حمایت کند